اون چند نفر

ساخت وبلاگ
دخترک نوجوان در بیابان‌های دورافتاده مکزیک، در روستایی که فقط زن‌هایش باقی مانده‌اند، داستانش را از زاویه دید منحصربه‌فرد خودش، تعریف می‌کند. زاویه‌دیدی که یک داستان تلخ و پراندوه و رنج را با شوخی‌ها و ماجراجویی‌های کودکانه‌اش همراه کرده و باعث می‌شود که مخاطبش از آن همه سختی‌های زنانگی اطرافش، دق نکند! خوش‌خوان و روان بود و خوب پیش می‌رفت. قابل تامل و تصویرسازی ذهنی بود انگار که خود تو مثل یک بیننده نامرئی در تمامی صحنه‌های داستان ایستاده‌ای و تیزی گرمای خورشید مکزیک، سرت را سوراخ می‌کند و آن مورچه‌ها و حشراتی که در اطراف می‌پلکند خسته و منزجری... من از تجربه‌ی این کتاب بسیار خوشحالم و از این اینکه اینک کتاب گوشه‌ای از حقیقتی است که معمولا از چشم‌ها دور می‌ماند، غمگینم.دعا برای ربوده‌شدگان جنیفر کلمنت ترجمه میچکا سرمدی نشر چشمه اون چند نفر...ادامه مطلب
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 22 آبان 1401 ساعت: 15:29

آن زوج، آن زوجی که بلند بلند می‌خندند چه لحظات خوب و یا شکننده‌ای دارند که در ویترین یک میهمانی دیده نمی‌شود؟ در یک رابطه چه چیزهایی تعیین کننده است که آن رابطه سرد می‌شود، می‌میرد و به خیانت کشیده می‌شود؟ رازهای آدمها و یا مهم‌تر رازهای آدم با خودش چیست که هیچ‌وقت نتوانسته و نمی‌تواند بازگو کند؟ آن روی سیاه و نم‌زده‌ی گمگشتگی و گیر کردن در باتلاق رابطه که هر تقلایی تو را بیشتر فرو می‌برد و چیزهای زیادی برای حل شدن وجود دارد. کتاب خوشا خوشبختان درمورد روابط بین آدمهاست. هر بخش از زاویه دید یک شخصیت است و برای خوب جا افتادن روابط بین شخصیت‌های و کم نشدن در هزارتوی اسم‌ها، شاید حتی لازم باشد که شجره نامه بکشید! من دوستش داشتم. امید که شما هم بپسندیدش. خوشا خوشبختان یاسمینا رضا ترجمه زهرا خالنلو انتشارات چترنگ اون چند نفر...ادامه مطلب
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 6:18

من کارشناس مرکز تماسم. شرکتمون سرویس دهنده‌ی اینترنته. گاهی مردم مهربون و با شخصیت مشکلشون رو مطرح می‌کنن، گاهی هم عصبانی و شاکین که حق هم دارن! کندی، قطع و وصلی، قطعی، سوالات و راهنمایی و دستورالعمل ها و فراموش کردن رمزهاشون... دیروز یه خانمی زنگ زد که مستاصل بود. تو مکالمه باهاش، تو حاشیه گفت و گوی رسمی که باهاش داشتم، مغزم هزار جور قصه‌ی رنجش رو برام تعریف کرد. هرجمله‌ای که میگفت، در پسش یه تونل سیاه خاطره روشن می‌شد که مخوف بود. استرسی بود. هول کرده بود. می‌ترسید. از اینکه دارم قدم به قدم باهاش پیش می‌رم و ازش میخوام آروم باشه، شوکه شده بود. هر چند دقیقه تشکر می‌کرد و آخرش به گریه افتاد. تنها بود و بدتر تنهاش گذاشته بودند. دلش رو شکسته بودند درمورد بعضی از اسامی که مربوط بهش بود و توی سیستم بود با فعل ماضیِ خیلی بعید صحبت می‌کرد و یکی از جملاتش رو اینجوری شروع کرد: از وقتی رفته... یعنی فوت شده بود، یعنی رهاش کرده بود و رفته بود؟ اما کلامش بغض داشت. نمی‌ذاشت رهاش کنم. از اینکه براش توضیح بدم و خودش تنهایی بقیه مسیر رو بره، به شدت وحشت داشت. برای همین فانوس رو گرفتم دستم. انگار که تماسی که با یه شرکت گرفته بود برای اینکه وارد پنلش بشه که اینترنتش رو شارژ کنه براش مثل یه تراپی بود. نمی‌ذاشت این ارتباط قطع بشه. خارج شدن از این ارتباط و ورود به دنیای خودش براش نا مطلوب بود. آخرش گریه کرد. اون بغض لعنتی ترکید. به اون بغض نگاه نکردم و مسیر رو نشونش دادم. می‌دونستم اگر یکی بخواد بغض لعنتی خود منو بغل کنه اون اشکها هیچ وقت بند نمیاد. دوباره شروع کرد به راه رفتن توی اون مسیر و انجامش داد. بعد از اون‌همه اظهارِ نتونستن، انجامش داد و آخرش منصرف شد از اینکه اسم اون آدمِ متعلق به اون چند نفر...ادامه مطلب
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 107 تاريخ : شنبه 24 ارديبهشت 1401 ساعت: 6:36

آنجا که عصبانیت و پرخاش او را در آغوش می‌کشی و در این حریم آغوش می‌گذاری هرآنچه که آزارش داده بگوید، همه آن احساساتی که هر روز به خودش گفته است بچه‌گانه و بی‌اهمیت است و در دلش پنهان کرده و کپک زده است را بازگو می‌کند، دلیل این نافرمی و طاقت‌فرسا شدن رابطه را می‌فهمی. گاهی حتی اگر همدیگر را بلد باشیم، چگونه از آنچه که احساسش می‌کنیم، صحبت کردن را یاد نداریم و طوری می‌گوییم و درخواست کمک می‌کنیم و می‌خواهیم از طرف عشقمان دیده شویم که او با سوتفاهم هرچه تمام‌تر توهین به شخصیت خودش تلقی می‌کند و دعوا بالا می‌گیرد. دعوایی که از سر ناآشنا بودن به مراحل گفت‌و‌گو و دستور زبان آن است. کتاب را در اپلیکیشن طاقچه خواندم و برای من خیلی سخت گذشت چون که خواندن کتاب روانشناسی سلیقه‌ام نیست. اما مطالب جالب و قابل تاملی دربرداشت و از نظر من نه یک راه قطعی و تضمینی بلکه یک شمع کوچک برای پیدا کردن کلیدپریز برق در تاریکی است چرا که ناسلامتی جامعه خیلی وقت است که پیشرفت‌های زیادی کرده است!محکم در آغوشم بگیرنوشته دکتر سوجانسن ترجمه سمانه پرهیزکاری انتشارات میلکان اون چند نفر...ادامه مطلب
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 139 تاريخ : شنبه 24 ارديبهشت 1401 ساعت: 6:36

در آن سوی آیینه تناقضی آغشته به ریا می‌بینی. آن‌گاه است که به تصویر ناآشنای خود لبخند می‌زنی، درحالی که آن نمی‌خندد! صدای خودت را از داخل مغزت می‌شنوی که در حال توضیح و انکار و توجیه به مخاطبی خیالی است، مخاطبی که در آن‌سوی دیوار است و فقط ما می‌بینیمش و حتی صدای خنده‌هایش را هم تشخیص می‌دهیم. در آنسوی آیینه، کسی را می‌بینیم که وقتی ما می‌گوییم با این موضوع مخالفیم، او چشمانش برق می‌زند و به همان موضوع علاقه نشان می‌دهد. در آنسوی آیینه مردمانی حبس شده‌اند که تصویرشان از جهان سانسور شده است و صدای خفه‌شان گاهی با برق نگاهی و فکری که ناخودآگاه بلند گفته می‌شود و رویایی شبانه به جهان بیرون درز پیدا میکند که شاید درخواست کمکی باشد برای رهایی یا درمان آسیبی که به دوش می‌کشند. #الهام_اسماعیلی نمایش آن سوی آیینه که این روزها در تالار وحدت روی صحنه می‌رود، و همچنان با حواشی‌ اخیری که داشت و تعلیق و رفع تعلیق شدنش به قوت خودش روی صحنه باقی‌ست و میزبان نگاه تماشاگران خود است. تماشاگرانی که از چند هفته‌ی قبل بلیت خود را رزرو می‌کنند و حتی از شهرهای دور و نزدیک برای تجربه‌ی این نمایش حاضر می‌شوند. نمایش خودمانی و جالبی‌ست. شوخی‌های بامزه‌ای دارد که البته ممکن از به ذائقه‌ی بعضی‌ها خوش نیاید و همان‌طور که می‌توانید از نظرات صفحه این نمایش ببینید عده‌ای از آن لذت وافر بردند و عده‌ای هم به نقد نمایش نشستند. زمان نمایش می‌شد کوتاهتر باشد، اما آن‌قدرها هم طولانی نیست که دلت بخواهد زودتر تمام شود. صحنه‌پردازی و نورپردازی چشم نواز و همینطور کمک گرفتن از جادوی موسیقی زنده خستگیِ بین صحنه‌های مختلف نمایش را به در می‌برد و روح آدم را پذیرای مکالمات بعدی می‌کند. داستان برخورد یک زوج با طلاق و جد اون چند نفر...ادامه مطلب
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 108 تاريخ : شنبه 24 ارديبهشت 1401 ساعت: 6:36

موضوع انشا: آخرین تغییر بزرگی که در زندگیتان اتفاق افتاد چه بود؟ قلم در دست میگیرم و انشای خود را مینویسم. صبح دوشنبه ی چند ماه پیش بود که تغییر اتفاق افتاد. وقتی به مدرسه میرفتم پیرمردی روی سه پایه ی اون چند نفر...ادامه مطلب
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 119 تاريخ : يکشنبه 22 تير 1399 ساعت: 11:03

پادکست آبی نامه رو از لینک زیر بشنوید...

روی عبارت قرمز رنگ کلیک کنید!

 

پادکست آبی نامه در گوگل پادکست

اون چند نفر...
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 22 تير 1399 ساعت: 11:03

چند روزه ساعت به ساعتمو برنامه نمیریزم. یک ماهه هیچ درسی نخوندم. حوصله ندارم. فقط میخوام تو قصه ی فیلم ها و سریال ها و کتاب ها غرق بشم. همیشه هم همینطوره، اونقدر که وقتی منو خطاب قرار میده و صدام میکن اون چند نفر...ادامه مطلب
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 134 تاريخ : شنبه 13 ارديبهشت 1399 ساعت: 17:50

سخته.کجه. نابه‌جاست. این روزای از شکل افتاده، اولش یه گوله برف کوچیک بود، حالا ترسناک شده، بهمن شده، آوار شده. این روزا داره بهم سخت میگذره. یاد اون صحنه از سریال کره ای میوفتم که بعد از مدتها دست و پ اون چند نفر...ادامه مطلب
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 112 تاريخ : يکشنبه 3 فروردين 1399 ساعت: 2:52

او یک روز آن صندلیِ شاهانه‌ای که در قلبم برایش تدارک دیده بودم را از دست داد. خیلی ناگهانی دیگر هر روز به او فکر نکردم و اتفاقی دلم برایش تنگ نشد. قلبم از همان روز دیگر برایش نتپید. اما مغزم دوستش داش اون چند نفر...ادامه مطلب
ما را در سایت اون چند نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tahastihastaam8 بازدید : 122 تاريخ : يکشنبه 3 فروردين 1399 ساعت: 2:52